جدول جو
جدول جو

معنی نقل گفتن - جستجوی لغت در جدول جو

نقل گفتن(غَ رَ دَ)
داستان سرائی کردن. قصه و داستان و افسانه روایت کردن. نقالی کردن
لغت نامه دهخدا
نقل گفتن
لبیدن داستان گفتن حکایت گفتن نقالی کردن
تصویری از نقل گفتن
تصویر نقل گفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سقط گفتن
تصویر سقط گفتن
دشنام دادن، ناسزا گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(فُ دَ)
سخن بیهوده و بی معنی گفتن. حرف مفت زدن
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ تَ)
خوب گفتن. (از آنندراج). حرفهای نیکو و پسندیده گفتن. سخنان عالی راندن: گل گفتن و گل شنفتن. گلی بگوییم و گلی بشنویم
لغت نامه دهخدا
(غِ / غَ کَ دَ)
نقش قبول کردن. (از آنندراج). نقش پذیرفتن:
دل نقشی از مراد چو موم از نگین گرفت
یک لحظه بود جفت و همه عمر فرد ماند.
خاقانی.
چنین که من ز لباس تعلق آزادم
عجب که پهلوی من نقش بوریا گیرد.
صائب (از آنندراج).
، تأثیر کردن. مؤثر افتادن:
خدا را ای نصیحت گو حدیث از مطرب و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(عِ گُ سَسْ تَ)
نعت کردن. مدح و ستایش کردن:
نعت گوئی جز به نام او سخن ضایع شود
تخم چون در شوره کاری ضایع و بی بر شود.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ بِ تَ)
بله گفتن. قبول کردن. اجابت کردن:
نعم گفت و برجست و برداشت گام
که دانست خلقش علیه السلام.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(غُ رُ کَ دَ)
از کسی به نیکی یاد کردن. نام کسی را به نیکی بردن. مقابل بد گفتن:
او بدی گوید و چنان داند
من نکو گویم و چنین دانم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ کَ دَ)
ملایم گفتن. سخن به ملایت گفتن. باشرم و ادب سخن گفتن. مقابل درشتی کردن:
اگر نرم گوید زبان کسی
درشتی به گوشش نیاید بسی.
فردوسی.
بدو گفت خاقان برو پیش اوی
سخن هرچه باید همه نرم گوی.
فردوسی.
چو پرسدت پاسخ ورا نرم گوی
سخن ها به آزرم و باشرم گوی.
فردوسی.
چو نرم گویم با تومرا درشت مگوی
مسوز دست جز آن را که مر تو را برهود.
ناصرخسرو.
، آهسته گفتن. زیرلب گفتن:
خردمند را سر فروشد ز شرم
شنیدم که می رفت و می گفت نرم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کِ دی خوَرْ / خُرْ دَ)
زشت گفتن. بد گفتن:
بگه غیب چونانکه دگر کس را
نتواند گفت او را سقطی دشمن.
فرخی.
هرکسی را عیبی و سقطی گفتندی. (تاریخ بیهقی). و غلامان درمی آویختند و کشاکش کردند و وی سقطمیگفت. (تاریخ بیهقی). دانم که سخت ناخوشش آید و مرا متهم میدارد متهم تر گردم و سقط گوید اما روا دارم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 455). بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن. (گلستان سعدی).
همه شب برین غصه تا بامداد
سقط گفت و نفرین و دشنام داد.
سعدی.
دشنامم داد سقطش گفتم. (گلستان سعدی). ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن آغاز کرد. (گلستان سعدی). رجوع به سقط شود
لغت نامه دهخدا
(دَ پَ دَ)
غزل سرودن. غزل پرداختن. تشبیب. تشبب:
صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک گفتن
تصویر نیک گفتن
تحسین کردن تعریف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعت گفتن
تصویر نعت گفتن
مدح و ستایش کردن، توصیف و تعریف
فرهنگ لغت هوشیار
از کار انداختن اثر چیزی را محو کردن از کار انداختن: عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لا جرم هر دو چو نعل مانده اند از تو بچار میخ در. (مجیربیلقانی. امثال و حکم ص 1817)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم گفتن
تصویر نرم گفتن
سخن بملایمت گفتن، با ادب سخن گفتن، مقابل درشتی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزل گفتن
تصویر غزل گفتن
غزل سرودن غزل پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول گفتن
تصویر ول گفتن
سخن بیهوده و بی معنی گفتن حرف مفت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقط گفتن
تصویر سقط گفتن
زشت گفتن، بد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقط گفتن
تصویر سقط گفتن
((~. گُ تَ))
دشنام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل گفتن
تصویر گل گفتن
((~. گُ تَ))
حرف نیکو و به جا گفتن
فرهنگ فارسی معین
ناسزا گفتن، دشنام دادن، بد گفتن، فحش دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
داستان گفتن، روایت کردن، نقالی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی